loading...
پلی به گذشته
مصطفی عبادی بازدید : 7 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)
از عملیات فتح المبین به بعد که حضور رزمندگان تهرونی در پادگان دو کوهه پررنگ شد این عالم روحانی و این فقیه صمدانی مدام برای دیدار این عزیزان و بر پایی جماعت در پادگان حضور پیدا می‌کرد. رزمندگانی که اطراف شهر ذزفول مقر اونها بود از خرمن معارف این عزیز توشه‌ها برده‌اند.

یادم میاد امتحانات ثلث دوم رو که دادیم بهمن ماه بود و برای عملیات والفجر مقدماتی خودمون رو به جبهه رسوندیم.رفتیم پادگان دوکوهه؛ رزمندها مشغول تجدید آموزش‌ها برای عملیات بودند. حسابی آموزش‌ها عرق ما رو درآورده بود و آخرهفته نیاز به استحمام و تجدید روحیه داشتیم. صبح جمعه بود که همراه یک عده از دوستان رفتیم دزفول، بعد از استحمام یک چرخی در شهر زدیم و زیر پل قدیم دزفول یک آب هویج بستنی خوردیم. همون جمعه اول همه پولمون که از تهرون از بابامون گرفته بودیم پرید. تازه چند روز بود که از خانواده دور شده بودیم. بچه مدرسه‌ای هم بودیم و زود دلتنگ می‌شدیم. با همکلاسی‌های رزمنده رفتیم نمازجمعه دزفول.صف‌های جماعت تشکیل شده بود و صدای دلنشین، زیبا و قشنگ آقای قاضی با اون لهجه غلیظ «دزفیلی میومد».ما هم بدون اعتنا به این فضا تو صف‌های جماعت دنبال رفیقامون می‌گشتیم . بعضا از ذوق دیدن بعضی دوستان سر صدا به را میانداختیم. البته نمازگذارهای دزفولی با لهجه شیرینشون به ما تذکر می‌دادند. اما نه جوری که بچه‌ها برنجند. آنقدر فضای خوش و بش با دوستان گل کرده بود که یادمون رفته بود که‌ای بابا نمازجمعه است و خطیب جمعه خطبه میخونه.


اما یک لحظه به خودم اومدم که صدای مهربون آقای قاضی داشت مردم دزفول رو نصیحت می‌کرد:

به شما همشهری‌ها توصیه می‌کنم به این رزمندگان که مهمون شهر ما هستند و دور از خانه و خانواده هستند برسید و با اونا مهربون باشید. اگر در مغازه‌های شما می‌آیند با اونها مدارا کنید.

در آخر با حالت تواضع و فروتنی به رزمندگان می‌فرمود:

من دعاگوی شماهستم وهرشب به شما دعا می‌کنم.

این جملات آنقدر دلنشین بود که همه توجه‌ها روبه خودش جلب می‌کرد و نفوذ کلام این مرد خدایی هوس 021 رو ازسرها بیرون می‌کرد. نماز که تموم شد از روسر مردم رد شدیم وخودمون رو مرسوندیم به این مرد الهی. قد بلند و رشیدی داشت. روی پنجه هامون بلند می‌شدیم و دست دورگردنش می‌انداختیم و این پیرمرد نورانی خم می‌شد تا ما بتوانیم صورتش روببوسیم.
اون روز بعد از نمازجمعه همه صف کشیدیم برای خوردن نهار خوشمزه‌ای که بعد از نماز جمعه درفول به همه رزمندگان می‌دادند و جالب اینه که نهار که می‌خوردیم بعد از هر لقمه غذا می‌گفتیم:

صفای دل مردم دزفول ...

یکی از خاطرات جالبی که خیلی از بچه‌های تهرون دارن از مرحوم قاضی این بود که ایشون وقتی می‌آمدند برای نماز پادگان، وقت اومدن صورت سفیدش مثل ماه می‌درخشید. اما وقت رفتن آنقدر رزمندها روی او رو بوسیده بودن که صورتش سرخ شده بود. مرحوم قاضی درتمام عملیات‌هایی که درمنطقه عمومی شوش و ذزفول انجام می‌شد. وجودش و دعایش کارساز بود. وجود این فقیه در شهر فقاهت و شهر فقیه نامی شیخ مرتضی انصاری و تربیت مردم این شهر به تربیت دینی برکتی بود که رزمندگان ما درطول دفاع مقدس از آن بهره‌ها بردند.

راوی :جعفرطهماسبی















+ نوشته شده در  دوشنبه دهم بهمن 1390ساعت 14:43  توسط حسین عبداللهی بهابادی  |  آرشیو نظرات
سردار حاج مهدي طياري از فرماندهان لشكر 41 ثارلله كرمان در دفاع مقدس بود؛ سردار سرلشكر حاج قاسم سليماني، فرمانده لشكر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس، خاطره‌اي را از رشادت‌هاي حاج مهدي طياري در «عمليات كربلاي 5» بيان كرده است.به گزارش ايسنا سردار سليماني مي‌گويد: در طول «عمليات كربلاي 5»، براي سركشي به نيروها و «كانال ماهي» رفته بودم. ما نمي‌توانستيم از داخل كانال تكان بخوريم. آتش آن قدر سنگين بود كه تصورش غيرممكن است. چنانچه آنتن بي‌سيم يك ذره از لبه كانال بالا مي‌زد،حداقل 30 دستگاه تانك دشمن همزمان به سمت ما شليك مي‌كردند.هر کسي آنجا بود زخمي‌ شد. در آن وضعيت ناگهان فردي بر روي «دژ» توجهم را به خود جلب كرد. خوب كه نگاه كردم، شناختمش. "طياري" با سر باندپيچي شده آن جا ايستاده بود. فكر كردم نكند موجي شده باشد چون انسان عاقل جرأت انجام آن كار را نداشت. او را به حرف گرفتم تا عقل و هوشش را آزمايش كنم. عجب شجاعتي داشت. اصلاً به تيرهاي دشمن اعتنا نمي‌كرد. تير مثل باران از خط عراق شليك به سمت ما شليك مي‌شد. ترسيدم طوريش بشود. دستش را گرفتم و او را به درون كانال كشاندم.كمي ‌با او حرف زدم و توجيهش كردم كه دست از كارهاي خطرناك بردارد. همان جا، گروهاني را به او دادم تا به طرف نيروهاي عراقي حركت كند و ادامه عمليات را دنبال كند. بدون درنگ نيروها را از داخل كانال به سوي عراقي‌ها حركت داد. نيروها از كنار «دژ« حركت مي‌كردند ‌اما خودش از روي دژ مي‌رفت.طياري آن كارها را مي‌كرد تا ترس را از وجود نيروهايش دور كند. در آن جا جنگ عجيبي درگرفت. تا آن زمان جنگ جانانه آن طور نديده بودم. هيچ وقت در جنگ، فرماندهي با تهور و شجاعت طياري واقعاً نديده بودم. من در آن جا نديدم اين آدم در مقابل دشمن نيم خيز برود و اعتنايي به گلوله دشمن بكند. او به سوي گلوله مي‌دويد نه پشت به گلوله.در «عمليات كربلاي5» حاج مهدي طياري ناجي عمليات در محدوده لشكر ثارالله بود. عملكرد او بعد از غواص‌ها در گرفتن سرپل كه تأثير بسيار عميقي در سرنوشت كل عمليات داشت، تعيين كننده بود.مي‌توان او و «حاج يونس» ( شهيد يونس زنگي‌آبادي) را مردان شماره يك «عمليات كربلاي 5» ناميد. كربلاي 5، وضع بسيار سخت و نااميدكننده داشت. «عمليات كربلاي 4» با شكست مواجه شده بود و شرايط روحي بدي بوجود آورد بود. بخشي از منطقه را انبوهي از ميدان مين پر كرده بود و بخشي ديگر را «گل»، كه قابل عبور نبود.خط اول را سه گردان غواص گرفته بودند. اولين گردان عمل كننده بعد از غواص‌ها گردان حاج مهدي طياري بود. آن‌ها مي‌بايست از يك جنگل 500 متري سيم خاردار عبور مي‌كردند. كار بزرگي بود.حاج مهدي از ابتداي عمليات، طوري در بي‌سيم صحبت مي‌كرد كه انگار نه انگار در خط مقدم، ميان آتش و خون قرار گرفته است. گويي در خيابان‌هاي جيرفت مشغول حرف زدن و شوخي كردن است. ذره‌اي ترس و نگراني در وجودش درك نمي‌شد. چنان سرعتي در پيشروي داشت كه تصورش براي انسان دشوار بود. در طول عمليات اعتنايي به چپ و راست محدوده گردان نداشت. او فقط به فكر كار خود بود و سعي داشت ماموريتش را به نحو احسن و هر چه سريعتر انجام بدهد.ما در خط مقدم درگير بوديم و ذهنمان در آن جا بود كه ناگهان حاج مهدي طياري از پشت بي‌سيم اعلام كرد من از كانال ماهيگيري عبور كردم. من آن طرف كانال هستم. وقتي خبر را به آقا محسن ( محسن رضايي) دادم، طولي نكشيد روي خط بي‌سيم ما آمد و شروع به تشويق حاج مهدي كرد.كسي باورش نمي‌شد كه حاج مهدي از كانال ماهي عبور كرده باشد. همه در ترديد به سر مي‌برديم. براي اطمينان، بار ديگر رمز پل را چندين بار براي حاج مهدي تكرار كردم، ‌در آخر گفتم شايد رمز را فراموش كرده باشد و يا اشتباهي فهميده است. به طور معمولي به حاج مهدي گفتم: طياري از روي پل ماهيگيري عبور كردي؟طياري از پشت بي‌سيم گفت: بله، از روي پل ماهي عبور كردم آمدم اين طرف. اشك در چشمان همه جمع شده بود. باور كردنش بسيار دشوار بود به طياري گفتم: خوب، ديگر جلو نرو...آخرين مسئوليت مهدي طياري، فرماندهي گردان 419 لشكر 41 ثارلله بود كه در خرداد 1367 و «عمليات بيت‌المقدس 7» به شهادت رسيد.
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    آیا از مطالب این وبلاگ راضی بودید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 20
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 23
  • بازدید ماه : 23
  • بازدید سال : 37
  • بازدید کلی : 351